از هرچه رسد، چو نیست پاینده مترس

به گزارش پری بلاگ، خبرنگاران ؛ نصرالله حدادی ـ با نصب سردیس استاد ملک الشعرا بهار، در ابتدای خیابان بهارِ در تهران، یکی دیگر از خیابان های تهران، که سال هاست موسوم به نام نامیِ این شاعر گرانقدر است، صاحب هویت تازه ای شد.

از هرچه رسد، چو نیست پاینده مترس

راسته خیابان انقلاب تهران، با نام شعرای گرانقدر ایران گره خورده است. حافظ، فردوسی، سعدی، شهریار، رودکی، خاقانی، و بهار از این جمله اند. در این راسته، مجسمه فردوسی، اولین مجسمه تمام قد شهری بود که در میدان فردوسی نصب شد.

تندیس شاعر بلندآوازه ایران، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی، در روز 17 خرداد 1338 طی مراسم باشکوهی در محل میدان فردوسی، به جای سردیس قبلی آن نصب شد و آنچه که پارسیان هند از فردوسی عظیم ساخته و پرداخته بودند، به داخل دانشگاه تهران، و روبه روی تالار فردوسی، منتقل شد و ساخته دست استاد ابوالحسن صدیقی، تا به امروز، قامت برافراشته، در برابر دیدگان آیندگان و رَوَندگان، خودنمایی می کند.

گفته می گردد، اولین سردیس فردوسی، توسط لورنزی مجسمه ساز فرانسوی و بنابه درخواست دانشجویان ایرانی مقیم این کشور ساخته شد و به محل باغ و عمارت نگارستان منتقل گشت و در 28 خرداد 1315، در محلی که امروز گلگشت فردوسی نام دارد، نصب شد. آیا این اولین مجسمه فردوسی بود که در ایران ساخته شد؟ مرحوم رسام ارژنگی، مدعی است، اولین مجسمه را او ساخته است: در سال 1298 که به تهران آمدم، از عظیمان دانش و هنر تصویری یا مجسمه ای وجود نداشت، بسیار متأسف شده مشغول تهیه صورت و مجسمه گردیدم.

او به ملاقات استاد کمال الملک رفت و گفت وگویی عجیب میان آن ها، واقع شد. او می گوید: در هنرستان کمال الملک جز چند تابلو و کپی از چهره های سیاسی و یک پیکره گچی از ناصرالدین شاه، تابلو و تندیس دیگری نبود... من به استاد کمال الملک رو کردم و گفتم: آقا چرا از عظیمان ایران تابلو نساخته اید؟ گفت: عظیمان ایران؟ آن گاه تابلو وثوق الدوله را نشانم داد و گفت: این شخص دوّم مملکت است. گفتم: منظور من عظیمان حقیقی است، گفت: منظورت چیست؟ گفتم: وثوق الدوله میهن فروش و سبب بدبختی ملت بود. منظورم از عظیمان حقیقی، فردوسی و خیام و نادرشاه و امیرکبیر است. گفت: سعدی وقتی زنده بود برای نان شبش پول نداشت، حالا هم که مُرده و رفته پی کارش، ولی وثوق الدوله برای آدم صد جور کار انجام می دهد

زنده یاد استاد باستانی پاریزی، در کتاب شاهنامه آخرش خوش است مدعی است که کمال الملک تندیسی از فردوسی ساخته بود، اما زمان و مکان ساخت آن را معلوم نساخته است و گویا، تنها کسی که قبل از لورنزی، مجسمه ای از فردوسی ساخته، باید رسام ارژنگی باشد، اما مجسمه ساخته دست او کجاست؟ او می گوید: یک زرتشتی در محل کنونی شرکت فرش در خیابان فردوسی، کتابخانه ای به نام فردوسی باز نموده بود. روز گشایش به من مراجعه کرد و از من خواست که مجسمه نیم تنه فردوسی را که در نگارستانِ من بود، به طور موقت به او بدهم، که این کار را کردم. در روز گشایش مراسم مرا دعوت کردند. میرزاده عشقی هم دعوت شده بود که شعر بخواند. یک مثنوی به نام فردوسی درست نموده بود که در آن مجلس خواند. ولی هیچ نامی از من که نیم تنه فردوسی را ساخته بودم، نبرد. از کارش ناراحت شدم. گویا فهمید. روز بعد که پیش من آمد، قبل از هر سخنی به موضوع روز قبل پرداخت و گفت: خیلی بد شد که از شما که با پول خود، نیم تنه فردوسی را ساخته اید، تشکر نکردم. گفتم: میرزاده، من شما را پاک تر از این تصور می کردم. (هفته نامه امرداد، شنبه 16 دی ماه 1398، صفحه 4).

خانه میرزاده عشقی، در پایین دست پیچ شمیران و در سه راه کاشف السلطنه (خیابان راهنمایی) قرار داشت و گویا خانه استاد رسام ارژنگی، در حوالی مسجد سپهسالار بود و فاصله چندانی با هم نداشتند و در بارندگی شدیدی که در تهران رخ داد و سقف خانه کاهگلی استاد رسام ارژنگی، فرو ریخت، بسیاری از آثار ایشان از بین رفت، شاید این مجسمه نیز در میان آن ها بوده و از بین رفته باشد.

تندیس و سردیس فردوسی عظیم، در جای جای ایران ساخته و پرداخته شده و آنچه که روانشاد صدیقی، از جنس سنگ مرمر کارارا، به ارتفاع سه متر در سال 1338 ساخت، طی 61 سال گذشته دچار آسیب هایی شده است: انگشت فردوسی، شکسته و جداشده، تَرَک برداشتن، به علت سرما و گرما و ترمیم با لایه کنیتکس و رنگ کردن آن، که کاری غیرفنی و اصولی در ترمیم سنگ مرمر است و اندود چسب های شیمیایی، به علت آویزان کردن بنر، اعلامیه و پوستر، که آسیب های جدی ای را بر این تندیس وارد ساخته است. تندیس فردوسی علاوه بر تهران در برابر ساختمان جدید کتابخانه ملی، به ارتفاع هفت و نیم متر، و همچنین کتابخانه ملی قدیم در ابتدای خیابان سی تیر (که از نظرها ناپدید شده) و کاخ نیاوران، در شهرهای اهواز، دانشگاه فردوسی مشهد؛ بجنورد، نیشابور، کرمانشاه، ساختمان دائرة المعارف اسلامی در دارآباد، برج میلاد تهران و بلوار دانشجو و در برابر ساختمان دانشگاه آزاد تهران نیز ساخته شده و در شهر سلماس، در میدان فردوسی این شهر ساخته و نصب شد و در سال 1393، به ابتکار یکی از مسوولین این شهر برداشته شد، اما با اعتراض عده ای از اساتید دانشگاه ها و دستور وزیر کشور، مجدداً به این محل بازگردانده شد و در شهر قزوین نیز، پس از بازسازی، به جای اولیه خودبازگردانده خواهد شد.

در خارج از کشور در فرانسه، ایتالیا، آلمان، چین و تاجیکستان، تندیس فردوسی از دیرباز نصب شده و اخیراً در شهر رم ایتالیا، مجسمه ای شکیل از حکیم عمر خیام نیشابوری، زینت بخش میدانی به نام این شاعر شهیر و رباعی سرای ایرانی شده است. اما در تهران، ما تندیس از خیام در خیابان خیام، مولوی در خیابان مولوی، سعدی در خیابان سعدی، پروین اعتصامی، در خیابان فاطمی (ابتدای خیابان پروین اعتصامی) جامی در خیابانی موسوم به او، منتهی به خیابان ولی عصر(عج)، پایین تر از چهارراه جمهوری، مشاهده نمی کنیم. اما استاد شهریار، به یمن نامگذاری ایشان در روز 27 شهریور به نام روز شعر و ادب پارسی صاحب سردیسی، در ابتدای خیابان شهریار، و در برابر تالار وحدت (رودکی) شد و با این که نام رودکی، سال ها بر این محل قرار داشت، در داخل محوطه تالار، سردیس او را دیده بودم و خیابان حافظ نیز، فاقد مجسمه عظیم ترین غزل سرای شعر فارسی است و این موضوع قدری عجیب می کند!

ضمن تعظیم و تکریم به مقام شامخ حضرت استادی شهریار، که روز شعر و ادب پارسی، به احترام درگذشت او، موسوم گشته، آیا خیام شاعری جهانی و شهره نیست و حافظ طی هفتصد سال گذشته، بلند آوازه تر از حضرت استادی، محمدحسین بهجت تبریزی نبوده و نیستند؟ و ایضاً مولانا که کشور همسایه، فقط به خاطر مدفن او در قونیه، مصادره مطلوب فرموده و از یاد برده است، زادگاه او بلخ، و زبانش فارسی بوده و حتی به عدد انگشتان یکدست، شعر به زبان ترکی، آن هم از نوع عثمانی و استانبولی ندارد! به هر رو این روز را به نام شهریار ثبت کردند و ما نیز به آن احترام می گذاریم.

***

در خبرها آمده بود: در کشور هند، عظیم ترین شاهنامه جهان (از نقطه نظر حجم، اندازه و ابعاد) پس از شش سال کتابت و نگارگری، در ابعاد 50× 90 و با وزن 32 کیلوگرم، در دهلی نو رونمایی شد و دارای جعبه ای است ساخته شده از عاج فیل، که مجموعاً پنجاه کیلوگرم می گردد و 42 صفحه آن، با مینیاتور تزیین شده، و هر صفحه تذهیب جداگانه دارد و خطاط این شاهنامه شمیم احمد هندی است و صفحات مینیاتور آن را عده ای از هنرمندان این سرزمین، به تصویر کشیده اند و جمعا بیست سال زمان برده تا این شاهنامه شکل بگیرد و هندی ها، به این شاعر ملی ما، می بالند و بعید ندانید اگر قدری سستی نشان دهیم، همان کاری را با فردوسی می نمایند که با شیخ شهاب سهروردی، شمس تبریزی، مولانا، تار و سه تار ایرانی و حتی نان لواش ما آوردند و کردند: مصادره، برای هویت سازی خود، هرچند که کشور هند برخلاف ترکیه و آذربایجانی که هفتاد سال پیش اران آلبانیای قفقاز بود، و کشورک های حاشیه خلیج فارس، از پشتوانه غنی فرهنگی برخوردار است و امید آن که چنین ننمایند و سابقه نشان داده، کشورهای صاحب هویتی مثل هند، بعید است، عملکردی همانند ترکیه و جمهوری آذربایجان از خود بروز بدهد و هنوز هم، تاج محل را به عنوان نگین انگشتری آثار باستانی خود، از آنِ معمار ایرانی آن می دانند و رستم و دیگر قهرمانان شاهنامه را، علاوه بر این که ایرانی می دانند، اثر فردوسی عظیم را جهانی و متعلق به تمامی آحاد بشر دانسته و از این منظر به او احترام گذارده و ارج می نهند.

***

چاپ آثار فاخر و نفیس نزد ناشران صاحب هویت در کشورمان، سابقه داشته و دارد و هنوز هم چاپ رباعیات خیام توسط انتشارات اسدی، زبانزد خاص و عام است و شاهنامه چاپ انتشارات امیرکبیر، و روانشاد عبدالرحیم جعفری، از جمله شاهکارهای عالم نشر در گذشته بوده اند و طی سه دهه گذشته خانه فرهنگ و هنر گویا و برادران میرباقری، با چاپ آثار فاخر و صحافی ممتاز و بی نظیر، اشعار فردوسی، رباعیات خیام، غزل های حافظ، بوستان، گلستان و غزلیات سعدی و دیگر شاعران عظیم ایران را جان بخشی نموده اند، که باعث فخر و مباهات هر ایرانی و دوستدار نشر و کتاب در ایران است و آثار سترگ استاد فرشچیان، که قبلاً در کشورهای اروپایی (آلمان) و آسیایی (ژاپن) به چاپ می رسیدند، توسط گویا با کیفیتی به مراتب بهتر و صحافی منحصر به فرد، روانه بازار کتاب شده اند و این امر به اثبات رسیده است که اگر از ناشران داخلی حمایت گردد، از امثال شمیم احمد هندی و شاهنامه چاپ هند، در ایران، قابلیت چاپ و صحافی بهتری داریم.

شاهنامه فردوسی؛ تذهیب و مینیاتور، استاد محمدباقر آقامیری (عظیم)، با مقدمه دکتر حسین الهی قمشه ای، رحلی، چاپ دوازده رنگ، 1062 صفحه، با هشتاد صفحه مینیاتور منحصر به فرد، چاپ اول، پاییز 1391، تهران.

استاد آقامیری، با نگاره ها و نقاشی های تازه ای که در این اثر دیدنی ارائه داده اند، دیگر نمی توانیم شاهد نقاشی های قهوه خانه ای، در چاپ شاهنامه باشیم و رستم را در هیبت و هیأت یک غولِ بیابانی، با دو شاخ و سینه فراخ مشاهده کنیم و چهره پردازی ایشان، فصلی نوین در ترسیم خیالی قهرمانان شاهنامه در برابر ما گگردده است. این شاهنامه زیبا، بر روی کاغذ گلاسه، و ده ها نوع تذهیب، اگر سری بالای سر شمیم احمد و هندی ها نداشته باشد، به یقین کمتر نیست.

نکته جالب توجه، چاپ داستان های شاهنامه، با همین مشخصات است:

داستان های شاهنامه؛ تذهیب و مینیاتور، استاد محمد باقر آقامیری، با مقدمه دکتر حسین الهی قمشه ای و ترجمه انگلیسی: الکساندر دگلرز، رحلی، دوازده رنگ، 328 صفحه، خانه فرهنگ و هنر گویا، چاپ اول، تابستان 1392، تهران.

این کتاب فاخر، گزیده ای از شاهنامه است، که در نوع خود، جالب و کم نظیر است و چشم نوازی نگاره های استاد آقامیری، هنر ناب نقاشی ایرانی را به رخ می کشد و گواهِ شروع مکتب نوینی در نقاشی شاهنامه حکیم توس است.

***

طی سال های گذشته، برخلاف دهه های ابتدایی قرن حاضر، چه بسیار ایرانی پاک نهاد که به تصحیح شاهنامه حکیم فرزانه توس برخاسته و بسی اعتبار به کلام فاخر این نگارندة شناسنامه زبان ایران و ایرانی، داده است.

ژول مول، برتلس، و نام های آشنایی از این دست، تا سال های سال، برترین تصحیح شاهنامه را ارائه نموده بودند و دکتر حمیدی، مصطفی سیفی [صیفی]کار جیحونی از جمله مصححین اثر سترگ فردوسی توسی هستند که عِرق ایرانی آن ها، باعث شده است، نسخ معتبری را در دست داشته باشیم و کارستان جلال خالقی مطلق در تصحیح شاهنامه، کلام آخر، در صحیح ترین نسخه شاهنامه جهان، می تواند باشد:

شاهنامه؛ پیرایش جلال خالقی مطلق، بخش یکم، رحلی، 996 + 123 صفحه، بخش دوم، رحلی، 1213 + 24 صفحه، چاپ اول، انتشارات سخن، 1393، تهران.

این چاپ فاخر و متن مُنقّح و کم نظیر، چنان روان خوان است که هر ایرانی عاشق شاهنامه، به راحتی می تواند با خوانش صحیح اسامی قهرمانان شاهنامه و لغات مهجور و کمتر به کار گرفته شده، در روزگار ما، به زبان فارسی، هویتی دیگرباره ببخشد و در روزگاری که زبان فارسی، مورد هجوم مغول وار فضای مجازی قرار گرفته و کلمات من درآوردی و بی هویت، نُقل بازار شده است، با استفاده از شاهنامه فردوسی، می توانیم به فرزندان مان بیاموزیم، زبان فارسی، چه غنایی داشته و دارد و با کاوش و پویش در اعماق آن که در زبانِ فردوسی، سعدی، حافظ، خیام، مولانا، نظامی، پروین، بهار، و... ریشه دارد، به کلام مان، زینت ببخشیم و حلاوت بدهیم.

***

سال هاست که رباعیات خیام، با ترجمه فیتز جرالد جهانی شده و حکیمِ نیشابور، نام آشناترین شاعر ایران، در سراسر جهان است و کلام پر از ایهام او، باعث شده است همانند تمامی آثار فاخر فارسی، برداشت های گوناگونی از آن شده و چاپ های عجیب و غریبی از رباعیات او روانه بازار گردد؛

کتاب رباعیات حکیم ابوالفتح غیاث الدین ابراهیم، خیام نیشابوری و شاگردان مکتب خیام، از انتشارات شرکت سهامی تحریر ایران (برادران کاشانی)، قطع جیبی، 608 + 16 صفحه، 1343، تهران.

در این کتاب، که به چند زبان زنده جهان، رباعیات خیام چاپ شده، پانصد و پنجاه رباعی منسوب به حکیم نیشابوری است و حال آن که می دانیم، بسیاری از اهالی شعر و ادب، این تعداد رباعی را جعلی و منسوب به خیام می دانند و در کتاب:

می و مینا، سیری در زندگی و آثار حکیم عمر خیام نیشابوری، به تلاش علی دهباشی، وزیری، 936 صفحه، آوردگاه هنر و اندیشه، 1383، تهران.

مشاهیر و ادبای زیادی پیرامون زندگی و شخصیت علمی و ادبی عمر خیام، قلم فرسایی نموده اند و از بدیع الزمان فروزان فر گرفته تا علامه محمد قزوینی، دکتر محمد مشخص، عباس اقبال آشتیانی، زنده یاد حسن انوشه، دکتر قاسم غنی، دکتر فریدون بدره ای، محمدعلی اسلامی ندوشن، مرحوم غلامحسین یوسفی، زنده یاد پروفسور فضل الله رضا، محمد محیط طباطبایی، دکتر توفیق سبحانی، و ... از آن جمله اند.

در میان تصحیح های مختلف رباعیات خیام، به یقین آنچه که به اهتمام پروفسور حسین صادقی، همشهری حکیمِ نیشابور اجرا شده از جمله معتبرترین هاست.

رباعی های خیام، به اهتمام: پرفسور حسین صادقی، تابلوها: استاد محمود فرشچیان، خط: غلامحسین امیرخانی، هفت زبانه (انگلیسی، فرانسه، عربی، اسپانیایی، روسی، چینی و ژاپنی) در کنار زبان فارسی؛ دیباچه دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، رحلی، 110 + 110 + 32؛ خانه فرهنگ و هنر گویا، چاپ اول، بهار 1389، تهران.

پروفسور صادقی، یکصد و ده رباعی را در تصحیح خود گنجانده و بعضی از آن ها، در کمتر نسخه ای یافت می گردد!

از حادثه زمان زاینده مترس

از هرچه رسد، چو نیست پاینده مترس

این یکدم نقد را به عشرت بگذار

وز رفته میندیش و ز آینده مترس

پروفسور صادقی در مقدمه ای مستوفا، به توضیح احوال حکیم نیشابور برخاسته و درباره جهان بینی خیام، در بخشی از این مقدمه آورده است:

اگر خیام و دیگر شعرای پارسی زبان به سرنوشت تغییرناپذیر معتقد بودند، تا حدّی حق داشتند، زیرا، اگرچه با اراده و اختیار می توان اندکی سرنوشت خود را مطابق میل ترتیب داد، ولی قسمت عمده آن نه بر جبین، که در ژن های بشر نوشته شده است که هنوز کسی قادر نیست تغییری در آن بدهد. به علاوه، بسی حوادث ناگهانی می توانند انسان را نابود نمایند، که هیچ گونه مقاومت در مقابل آنها امکان پذیر نیست. همچنین اگر در طول تاریخ شعرای ما مخصوصاً خیام استفاده از لحظات خوش، ولی گذران زندگی را تشویق نموده اند، برای آن است که درگذشته امراض بی درمان بسیاری از یک طرف و کشتارهای بی حساب در جنگ و ناامنی ها، از طرفی دیگر به مردم فرصت عمر طولانی نمی دادند. پس بهتر، که یکدم نقد را غنیمت شمرند و برای فردایی که معلوم نیست چه آسیب هایی به ارمغان خواهد آورد، بی تابی و فریاد ننمایند.

زبان حال روزگار ما، تا حدود زیادی، به خاطر جهانگیرشدن ویروس کرونا. طی چهارماه اخیر، بعضی از افراد در برابر همه گیری این بیماری، خود را باخته و تصوری بر ادامه حیات خود و اطرافیان نداشتند و هیچ اتفاقی هم برای آن ها نیفتاد و چه فراوان انسان هایی که آن را شوخی پنداشتند و گرفتار شدند و در این میان، کدام سو جبر است و کدامین سو اختیار، طبیعی است که با رعایت مسائل بهداشتی، می توانیم در مقابل این بیماری بایستیم و اگر مرگ مقدر باشد:

چون عُمر به سر رسد، چه شیرین و چه تلخ

پیمانه که پُر گردد، چه بغداد و چه بلخ

می نوش که بعد از من و تو ماه بِسی

از سلخ به غُره آید، از غُره به سَلخ

مصداق می یابد و باید تسلیم قضا و قدر الهی بود.

***

خبر درگذشت دوست عزیز و نازنینم محمدحسین زارع را بر روی سایت ایبنا دیدم. باورش سخت بود. بچه قنات و قنوت و قناعت آن هم با آن روحیه شاد و سرزنده، مگر می گردد که اینقدر زود دست از جهان بشوید و خانواده و دوستانش را تنها بگذارد؟

مرگ چقدر بی رحم است و این قافله عمر عجب می گذرد و ما چقدر غافلیم؟! بیش از 42 سال بودکه او را می شناختم. بی شیله پیله، همچون زادگاه کویری اش آرام و بی غل وغش. خنده رو و شوخ. افتاده و آزاده و فارغ از قیل و قال جهانی نشر، به دنبال توسعه علم، آن هم از جنس به تمام روزش بود. کامپیوتر و فضای مجازی.

قبل از این که نام انتشاراتش را نص بگذارد، صدوق را برگزیده بود که چون همنام با مکتبة الصدوق مرحوم علی اکبر غفاری بود، از آنجا که اعتقادی پایدار و بدون تغییر و تأویل و تفسیر به دین مبین اسلام داشت، نام نص را انتخاب کرد.

خدایش بیامرزاد که هر وقت با من تماس می گرفت، دلواپس محل انتشاراتش در بالای بازارچه کتاب بود و از این که، نمی توانست از تمامی فضای آنجا استفاده بهینه کند، دست طلب به سوی دوستانِ خانه کتاب دراز نموده بود و هرگز این خواسته اش از قوه به فعل نیامد.

محمدحسین زارع، مرا ببخش، که در راه خواسته ات کوتاهی کردم و فکر کردم عمر جاودانی است. افسوس و بدرود و ملاقات به قیامت. خدایت، بیامرزاد.

منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران
انتشار: 14 مرداد 1399 بروزرسانی: 6 مهر 1399 گردآورنده: pariblog.ir شناسه مطلب: 39

به "از هرچه رسد، چو نیست پاینده مترس" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "از هرچه رسد، چو نیست پاینده مترس"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید